خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: مهدی قزلی که پیش از این قلم خود را بارها در سفرنامهنویسی آزموده و کتابهایی از او در قالب داستان در دسترس علاقهمندان است، در سفر به شهرهایی چون یزد، کرمان، اسالم، جزیره خارک و زادگاه جلال ـ اورازان ـ با الهام از سبک سفرنامهنویسی این نویسنده نامدار، دست به تکنگاریهای کوتاه و خواندنی زده که از روز گذشته در چند قسمت متوالی در خبرگزاری مهر منتشر میشود.
او در نخستین سفر خود به شهر یزد، سعی کرده همزمانی و همزبانی سفر و قلم جلال پس از 55 سال را یک بار دیگر تجربه کند که از یکشنبه در هفت قسمت با درج عکسهای نویسنده در پی هم منتشر میشود. اینک بخش چهارم این سفرنامه:
هتل موزه فهادان و ستارههایش
محل اسکان ما خانهای قدیمی بود که با هزینهای میلیاردی تبدیل شده بود به هتلی 4 ستاره. ما که زور جیبمان به 4 ستاره هتل نمیرسید ولی همکاری صاحب هتل و البته خلوتی بینظیر یزد قبل از نوروز این مجال را به ما داد که هتل 4 ستاره را هم درک کنیم!
اتاقهای هتل در واقع اتاقهای دورتادور حوض بزرگی در وسط خانه قدیمی بود که به هرکدام دستشویی و حمام اضافه شده بود. این کار، یعنی حفظ کردن ظاهر آثار قدیمی و باستانی و ایجاد تغییرات برای کاربری جدید و به روز در داخل آن، تجربه جهانی دارد و البته موفق. هم مردم درک دقیقی از گذشته پیدا میکنند و هم آثار باستانی صاحب دلسوز.
یکی از کارمندان هتل و مسوول اصلی آنجا چند باری وقت گذاشتند و ما را در همان هتل کوچک گرداندند. خانه دو بخش اصلی داشته که یکی با حیاطی کوچکتر اندرونی حساب میشده و یکی با حیاطی بزرگتر بیرونی.
نمای یکی از بادگیرهای قدیمی شهر کویری یزد
اتاقها دورتادور حوضی بزرگ جا داشتند و آشپزخانه در زیر زمین نارنجستان (همان اندرونی که چون در حیاطش درخت نارنج میکاشتند به آن نارنجستان هم میگفتند). خانه به آن بزرگی و با 29 اتاق، در قدیم حمام نداشته و اهل خانه باید میرفتند حمام عمومی. از زیر خانه قنات رد میشد و از پلههای پایاب که پایین میرفتیم مسیر آن را میدیدیم که البته خشک شده. (همه قناتهای یزد خشک شده غیر از یکی که آن هم رو به خشکی است). خانه یا همان هتل فعلی دو بادگیر داشت که البته هر دو تقریبا کور شدهاند. تمام بادگیرهای یزد کور شدهاند و فقط یک جسد بلااستفاده از آنها روی پشت بامهای خانهها و عمارتهای بافت قدیم مانده. اصلش هم چارهای نیست وقتی یک کولر گازی و از آن بهتر برای شرایط آب و هوای یزد یک کولر آبی، با هزینه کمتر، خانه را خنک میکند بادگیر به چه کار میآید!
مکانیزم و مهندسی ساخت بادگیر در گذشته البته قابل ستایش است ولی مخالفت بیجا با تکنولوژی هم خوب نیست. مخالفتی که رگههایش در روحیات ضدامپریالیستی و فردیدی جلال وجود داشت.
پشت بام خانه هم جای قشنگی بود. از آنجا میشد تمام بافت قدیمی را دید که پر است از بادگیرهای عقیم. جلال هم با اینکه مسحور این بادگیرها شده بوده و اسم تکنگاریش را هم سفر به شهر بادگیرها گذاشته ولی جز یکی دو خط راجع به آنها چیزی ننوشته است.
بام هتل سنتی فهادان
پشت بام خانه قدیمی آدم را یاد فیلم یک حبه قند میرکریمی میاندازد و نماهای بازش از روی پشت بام و حیاط و اتاقهای تودرتو و...
چیز دیگری که ما را یاد فیلم میرکریمی انداخت یک مراسم حنابندان بود که در میدان وقتالساعه دیدیم. تلاش هم کردیم که با پررویی خودمان را داخل مهمانها کنیم که فامیلهای عروس که تهرانی بودند پرروتر از ما از آب درآمدند و نشد.
از میرکریمی و شبه شاهکارش که بگذریم میرسیم به شبه هتلی که روی بعضی از گنبدیهای سقفش شیشههای رنگی به اسم قپه نسب کرده بودند. کارکرد قپهها این بود که نور تند خورشید را رنگ و وارنگ داخل اتاق میکرد که هم باعت فرار و ترس حشرات میشد هم انرژی خوبی به اهل خانه میداد. امروزه به جای این کار اتاقها را رنگهای تند میزنند که اشکالش این است که شبها که آدم احتیاج به آرامش دارد به جای انرژی، با این رنگ تند نمیتوانند کاری کنند ولی شیشههای رنگی و قپهها شب کارکردی ندارند و رنگ خانه همان رنگ گچ و کاهگل است. در تابستانها هم بعضی از شیشهها را بر میدارند تا هوای خانه عوض شود.
هتل پر بود از خنزر پنزرهایی که مثلا فضا را قدیمی نشان بدهد مثل کوزه و موتور قدیمی و چرخ گاری و... انگار با یک خاور از پارکینگ پروانه خیابان جمهوری تهران جنس خریده باشی و ریخته باشی داخل آن خانه قدیمی.
بدی این هتل هم این است که چون اتاقها به سمت حیاط مرکزی پنجره دارد و این حیاط تخت برای نشستن دارد و صبحانه همانجا سرو میشود و بعضی مسافرها هم آنجا دور همنشینی برگزار میکنند، گاهی سروصدا و شلوغی میشود. این خانه قدیمی جان میدهد برای مسافرتهای دستهجمعی!
به هر حال 58 هتل سنتی در یزد برای خودش یک پدیده فرهنگی بود که نمیشد از آن گذشت حتی اگر این پدیده در دوره جلال وجود نداشت.
چهارشنبه پیاده
چهارشنبه صبح پیاده از هتل بیرون زدم و رفتم تا مسجد جامع. همان مسیر تور پیادهروی را پیاده رفتم. سر راه از یک صرافی قیمت دلار را پرسیدم که گفت: 1880 تومان و مثل صرافیهای تهران جواب سربالا نداد. در همین مسیرها بود که یک آب انبار دوره صفویه را هم دیدم که 50 پله حدود 30 سانتی متری داشت به عمق زمین، یعنی 15 متر زیر زمین. ته آب انبار خشک و کثیف بود. تصور اینکه در چنین جایی آب جمع میشده و مردم میخوردند سخت است.
آبانبار بهجا مانده از دوره صفویه
از خیابان روبهروی مسجد جامع میرفتم و جنب و جوش کسبه برای پر کردن ویترین شب عید را تماشا میکردم که به امید مسافران نوروزی پشته پشته جنس داخل مغازه میچپاندند. سر عکس گرفتن از ویترین مغازهای که همه دردهای جسمانی و معنوی و حتی اعتیاد به مواد مخدر را با دعا رتق و فتق میکرد، با صاحب مغازه جر و بحثمان شد. مطمئن بودم او بحث را کش نخواهد داد! میگفت از حریم خصوصی من عکس نگیر و من هم اصرار میکردم که این چه حریم خصوصی است که در معرض دید مردم قرار دادهای با این خط درشت. با وساطت کسبه همسایه بحث تمام شد. مردک کتابی را میفروخت که حتی اگر نویسندهاش نعوذ بالله خود خدا هم میبود شک هر آدم عاقلی را بر میانگیخت که چطور این همه درد را به دعا برطرف میکند.
رفتم تا خیابان امام و پیاده گز کردم تا میدان امیرچخماق. روبهروی شیرینی فروشی اصلی حاج خلیفه یک موزه هست به اسم موزه آب که دیدنش بد نیست. جلال در مطلبش نوشته بوده که یزد صد قنات دایر دارد. حالا نیست که ببیند کار آب و قنات یزد به موزه کشیده.
خیابان امام را ادامه دادم تا مسجد برخوردار. اطراف مسجد گاراژهایی قدیمی و تقریبا مخروبه وجود دارد که زمانی هرکدام مربوط به شرکتی مسافری میشده که از جاهای دیگر مسافر میآورده و به آنجاها میبرده. طبقه دوم این گاراژها در سمت خیابان هم مسافرخانه بود که جلال و برادرش شمس در یکی از همین مسافرخانهها اتراق میکنند. گاراژها از بین رفتهاند. یکیشان بانک شده و یکی هم هتل 5 ستاره. ولی از باقی زمینی باقی مانده و چند دهنه مغازه رو به ویرانی داخل گاراژ.
گاراژ مخروبهای که در گذشته ترمینال مسافری مردم بوده است
روبهروی مسجد برخوردار کتابفروشی نیکروش بود که تقریبا هیچ کدام از کتابهایی که آقای مسرت معرفی کرده بود را نداشت. چند دقیقه نشستم و خستگی در کردم. پسر جوانی آمد دنبال کتاب درسی دانشگاه. به حرفش کشیدم و فهمیدم که یزد دانشگاه زیاد دارد؛ ملی و آزاد و پیام نور و علمی کاربردی و .... کتاب فروش هم گفت مشتریها بیشتر دنبال کتاب درسی هستند، بعد هم کتاب روانشناسی و مذهبی و ادبیات.
خیابان امام را که تا ته بروی میخورد به میدان شهید بهشتی، سمت چپ را اگر ادامه بدهی میخورد به میدان مارکار. میدانی که ساعتی وسطش هست و جلال هم دربارهاش نوشته؛ «... بیشتر دوچرخهها به یک طرف میرفتند. ما هم دنبالشان راه افتادیم.
آسفالت که تمام شد، میدانی و ساعتی بر سر برجی در میان آن و دست راست سردر بزرگ مدرسهای و همه میرفتند آن تو ماهم رفتیم...»
میدان مارکار و ساعتی که بر فراز برجی در میدان نصب شده است
در پرس و جوها فهمیدیم مارکار ساعت را از انگلستان آورده و کاشته آنجا. داخل مدرسه مارکار هم شدم. مدرسهای با حیاطی بزرگ همان طور که جلال نوشته بود. فقط این طرفش مال مسلمانهاست و در ورودی سمت زرتشتیها از داخل کوچه بود. سمت زرتشتیها را گذاشتم برای عصر و برگشتم سمت هتل که حسابی گرسنه و خسته شده بودم.
نزدیک شدن به نوروز یزدیها را اصفهانی کرده بود. روز اول از سر خیابان فهادان تا میدان بهشتی به 300 تومان کرایه رفتم. برگشت همان مسیر را به 500 تومان. فردا همین مسیر شد 800 تومان. به راننده گفتم پسفردا با این وضع کاپشنمان را هم در میآورید شما.
با خونسردی جواب داد: کاپشنتان را که در نمیآوریم هیچ، کلاه هم سرتان میگذاریم!
نظر شما